دیر شد.. مرگ مرا با خود بُرد..

ساخت وبلاگ

صد روز برای برگشتن به هرچیز یا ترک کردن هر چیز کافیست
بزرگ ترین غم جهان مرگ در لحظه زیستن است.. جایی که فکر میکنی تمام آنچه برای تو بود و دوستشان داشتی، وجود دارد اما تو به آنها تعلق نداری، انگار در و دیوار، میز و یخچال و ظرف ها و گلدان ها برای تو نیست، همه آنهایی که هر روز به بهانه ایی سراغ شان می رفتی!
سینک پر آشپز خانه، شیشه های خاک گرفته، تخت خواب جمع نشده، ساقه خشک شده گلدان برگ انجیری، زیر سیگاری لبریز، فنجان قهوه دیروز و....  این ها شروع مردن است.. 
یک چیز میتواند نابود کند هر بودی را که ما را می ساخت، اینکه "من"بی" آن"بی تعریفم،نه برای کسی! برای خودم! و آن تمام ما نیست.. 
می گفت شبیه پرنده ایی شدم که از کوچ فصلی جا مانده... 
و
خواب دیده بود در صفی طولانی زنان و مردانی از ناامیدی برای مرگ آماده می شوند.. در خواب امید دارترین کسی را که می شناخت دیده بود که مرگ او را پس زد و گفت صد روز زمان داری، اگر نشد تو را می برم! 
من ایمان دارم که برای برگشتن به یک زندگی و دسته ایی که از آنها جا مانده ایم صد روز کافیست.. 
صد روز زمان داریم..
دیر شود مرگ ما را با خود می برد..نباید به مردن در زندگی عادت کنیم.. 

*صابر ابر 

بدون ِِ سفسطه چینی وقتم تموم شد برا من که نشد بود و بس شما هم خودتان را نجات بدید چون ًنجات دهنده در گور خفته است.  ً.. راست میگفت فروغ ما فقط تو حماقت دست و پا میزدیم از آغاز جهان و نفهمیده بودیم که روزی همه چیز تمام خواهد شد و مرگی ما را فراخواهد گرفت..  که مرگ خواهد بود مثل روزی که از آرزوهات دست کشیدی خود خواسته مثل روزی که نبودن رو انتخاب کردی خود خواسته..  مثل روزی که تموم کردی هرآنچه را که نباید هرآنچه را باید..  مثل همه چیز..  مثل وحشتی که تو ذره ذره وجودت رفته و نخواهی توانست ادامه بدی..  نمیتونی دختر ِ تموم شده..  برو جلو آینه نمیتونی تو چشمات نگاه کنی مردی نترس درد نداره از اینجا به بعد هیچ چیز درد نداره ..  من ِ وحشت زده بی تعلق رو فقط میتونی نگاه کنی حتی نمیتونی نزدیک بشی..  از این جا هیچ کس به من نمیرسه یه پوچی بزرگ و مدام که دورم میچرخه و انقدر بزرگ ِ که فقط میتونی تماشا کنی حتی دیگه نمیتونی در آغوشم بگیری من بزرگم خیلی بزرگ تر از تصور حجم ها وزن ها تن ها من خود نیستی م از این نقطه..  من خود ِ من با همین دستام امروز تمام باید و نبایدهامو در آغوش کشیدم تمام دردامو با همین دستام ریختم تو چشمام تو مغزم قلبم من امروز همه چی رو کشیدم با خودم تو این حجم پوچی عظیم با خودم جز تو..  تو فقط میتونی نگا کنی..  هرچند کوتاه چون من بزرگ تر و ندیدنی تر میشم هر لحظه از دیدنی ها..  شنیدنی ها دوست داشتنی ها من خود هیچی ام بزرگ و بزرگ تر وحشتناک تر و وحشت زده تر به نزدیک نشو فقط تماشا کن من هوا خواهم شد من زندگی خواهم شد به همان پوچی درست به همان پوچی... 

وقت من تمام شد.. دیر شد.. مرگ مرا با خود بُرد... 

دارم جهان را دور می ریزم .. ...
ما را در سایت دارم جهان را دور می ریزم .. دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : beatrissso بازدید : 203 تاريخ : شنبه 12 مرداد 1398 ساعت: 13:32