برای تویی که نمیخونی .. نمیبینی .. نمیفهمی .. و و و نمی آیی .. ری را ی ِ من ..

حداقل الان میدونم تو هیچ وقت به این دُنیا نمیایی .. به طور قاطع نه ولی خوشحالم که پا نمیزاری به این کوفتی .. این زندگی هیچی نداره .. ما حق انتخاب نداریم مثلا خود ِ من اگه روز قبل اولی میومدن میپرسیدن میخوایی بیایی به این زندگی ؟ قطعا که قاطعانه میگفتم نه ممنون نمیخوام .. این همه مشکل و دردسرم دُرست نمیشد .. اصلا نصف مشکلات دُنیا حل میشد و قطعا زندگی جای بهتری می بود ! ولی کسی از من هیچی نپرسید و یهو شد روز اول و هی تموم نشد .. حالا دُنیا داره تموم میشه و من هنوز سرسختانه و مصر زنده ام ! در مورد تو هم همینه من میگم نیا ولی مهم نیست که تو چی بخوایی ..ما اومدیم درد کشیدیم و میریم ..بدون اینکه زندگی کنیم .. کلا جای من نبود! الانی که دارم اینو برات مینویسم تعداد مرده ها بیشتر از کسانیه که زندگی کردن .. و ما روزا آمار مردن آدما رو گوش میکنیم و میشماریم امروز چند برابر دیروز .. فردا رو هم پیش بینی میکنیم .. ! میبینی همین قدر مشمئز کننده ! و هیچ چی باعث نشد بتونیم با هم بمونیم و هم رو دوست داشته باشیم حتی اگه این آخرین روز زندگی می بود .. ترجیح به نبودن داشتیم و داریم ! خنده دار ِ !‌ .. انگار عادت کردیم دیگه نه بغضی داریم نه حسی .. من شبیه شدم به دیوار سمت راستیه کمد اتاقم ..! انگار یکی خواسته اوضاع رو دُرست کنه هی رنگ پاشیده هی ماله کشیده که ترک هاش رو بپوشونه .. بدتر گند زده .. اره قطعا مامان زشتی بودم اگه نگاهم میکردی یخ میکردی .. میگم شاید اونم برا همین خسته شده بود ازم ؟! گذاشت رفت ! ممکنه .. هر چیزی ممکنه !